جدول جو
جدول جو

معنی خاک شناس - جستجوی لغت در جدول جو

خاک شناس
کسی که انواع خاکها و خاصیت هر کدام جهت کشت و زرع را می شناسد
تصویری از خاک شناس
تصویر خاک شناس
فرهنگ فارسی عمید
خاک شناس(زَ خَ)
دانشمندی که اثرزمین های مختلف را برای کشت و زرعهای مختلف شناسد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کان شناس
تصویر کان شناس
کسی که به اوضاع معادن و موادی که در آن ها است آشنا باشد، معدن شناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمک شناس
تصویر نمک شناس
کسی که قدر نان ونمکی را که از دیگران خورده بداند، وفادار، سپاسگزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاورشناس
تصویر خاورشناس
کسی که آشنا و دانا به اوضاع و احوال ملل مشرق زمین است، شرق شناس، مستشرق
فرهنگ فارسی عمید
(کِ شِ)
کنایه از خاک کربلای معلّی میباشد. (آنندراج) :
میکنم دعوی سلیمانی
در کفم سبحه ای ز خاک شفاست.
خان آرزو (از آنندراج).
دوای کلفت دل سایۀ عمارت اوست
گلش سرشت ز خاک شفا مگر استاد.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ فُ)
نان شناس و خدانشناس، کنایه از عیال و اولاد است
لغت نامه دهخدا
(گِ)
آنکه حق نمک بشناسد. مقابل حق نمک ناشناس. (آنندراج). باوفا. وفادار. سپاس گزار. (ناظم الاطباء). کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند. حق شناس. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
سگ نمک شناس به از آدمی ناسپاس
لغت نامه دهخدا
(پَرْرا)
وقت شناس
لغت نامه دهخدا
(سُ گُ)
ستاره شناس. آنکه علم فلک داند:
فلک شناس نداند براستیت شناخت
ملک ستای نداند بواجبیت ستود.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(بَ جُ تَ / تِ)
خداشناس. ربّی. ربّانی. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه به خدای عارف و معتقد است. کنایه از دیندار. کنایه از مرد پرهیزکار:
هیچ کاری ازین دو نامه برون
نکند کافر و خدای شناس.
ناصرخسرو.
نیست از هیچ مردمیم هراس
بجز از مردم خدای شناس.
نظامی.
کافرین باد بر خدای شناس
نظامی.
که روزگار از امامی خالی نبود که خدای را به او توان شناخت وبی معرفت او خداشناس نتوان بود. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
مستشرق، عارف بمعارف ملل شرق، دانا بفرهنگ شرق
لغت نامه دهخدا
تصویری از راه شناس
تصویر راه شناس
آنکه راه را نیکو شناسد راهدان بلد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز شناس
تصویر ساز شناس
آنکه انواع سازها و آلات موسیقی را شناسد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که انواع خاک ها را بشناسد و خاصیت زمینهای مختلف را جهت کشت و زرع تشخیص بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
سپاسگزار و وفادار کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند سپاسگزار حق شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان شناس
تصویر نان شناس
آنکه نان و طعام را شناسد. یاناشناس و خدانشناس. عیال واولاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه شناس
تصویر گاه شناس
وقت شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کان شناس
تصویر کان شناس
آنکه کان شناسی داند. عالم معدن شناسی معدن شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار شناس
تصویر کار شناس
دانای کار شناسنده امور خبره متخصص: (شریک امور - رحمه الله علیه - که از دهات عالم وزیر کان دنیا و کار شناسان جهان بود. ) (کتاب القصص) توضیح فرهنگستان این کلمه را بجای اهل خبره بر گزیده است، عاقل دانا، منجم اختر شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاورشناس
تصویر خاورشناس
مستشرق شرق شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان شناس
تصویر جان شناس
کسی که معرفت باحوال روح دارد، ولی مرد کامل مرشد قطب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک شناس
تصویر نمک شناس
((~. ش))
سپاس گزار، وفادار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاور شناس
تصویر خاور شناس
مستشرق
فرهنگ واژه فارسی سره
اسم شرق شناس، مستشرق
متضاد: غرب شناس، مستغرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حق شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، قدردان، قدرشناس، ممنون
متضاد: ناسپاس، نمک نشناس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاک انداز
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که خاک ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی